او از فروشگاهی که در حمام بود وارد زی شد و او را خورد. من قبلاً چند داستان شنیده بودم که عموی کوچک در بودگا در همسایگی خود از لاک پشت خوشش می آمد. اما میدانید که چطور است، اکثر همجنسبازها در بسته هستند یا هر کاری را پشت صحنه انجام میدهند، بنابراین تأیید این چیزها دشوار است. تا اینکه یک روز در حمام عمده فروشی با پیرمردی که در ادرار بود برخورد کرد. او آمده بود چیزهایی بخرد تا فروش را تامین کند. حرف بزن، حرف بزن، بیا، پیرمرد مدام به دیک خود نگاه می کرد و با استفاده از این که آنها تنها بودند، بالغ را به مکیدن گذاشت و هنوز وقت داشت آن را دفن کند.