یک غریبه در پله های مرکز خرید به او برخورد کرد. جلسه آرایش در حمام مرکز خرید خیلی زیاد بود. بچههای زیادی که با هم رفت و آمد داشتند، برخی از بازدیدکنندگان را آزار میدادند و مدیریت مکان را مجبور میکردند برای جلوگیری از این اتفاق اقداماتی را انجام دهند. یکی از آنها این بود که نظافتچی را در حال انجام وظیفه گذاشت و مراقب حرکت بود. ولگرد این را دید اما سفر را از دست نداد. او به شکار رفت و مردی را دید که بدنش را می خواهد. نزدیک شد و به آرامی گفت: اینجا نمی تونیم، بریم سمت پله ها…