مدرسه تعطیل شد، وقت آن است که سر نگهبانان آب دهان بیاندازیم. قبلاً در کلاس های عصر همه چیز برای معلم عادی بود. تمام کرد، مواد را برداشت و رفت. اما یک چیز بود که همه چیز را تغییر داد: نگهبان شب. تازه وارد داغ همه کمک کننده بود و می خواست خدماتش را نشان دهد. و طولی نکشید که حرامزاده به خود تلقین کرد و تپانچه اش را بیرون کشید و دلش می خواست.