او وارد pinguços maloca شد و تبدیل به یک تنقلات شد. هر کدام بدیهای خاص خود را دارند، اما وقتی چند تا از آنها مانند کاچا، گرد و غبار و سنگ به هم میرسند، همه چیز خراب میشود و پیاده تبدیل به یک مالوکیرو میشود. بچه این را میداند و خانهای متروک را کشف کرد که در آن گرههای کور پناه میبرند و با جسارت به آنجا رفت تا الاغ داغ خود را تقدیم کند. و آیا کار نمی کند؟ حالا او همیشه در آنجا توقف می کند تا از شر ادم ها خلاص شود.