او با دیک حلبی آشنا شد، لذت برد اما چین های خود را از دست داد. بچه بدون هیچ چشمداشتی برای قدم زدن در پارک رفت زیرا آن روز هیچ کس نمی رفت. اما همینطور بود و به محض ورود چیزی دید که چشمانش را پر کرد و سپس الاغش را. مرد سیاه پوستی بود که ساروبای ضخیمش را مثل قوطی تکان می داد، انگار می خواست بگوید: اگر الاغ خود را بچسبی، بزرگترین لذتی را که تا به حال داشته ای را خواهی داشت، اما قطعاً در زندگی با چین ها خداحافظی می کنی. شما نمی توانید همه چیز را داشته باشید و زمانی فرا می رسد که به آن نیاز دارید بین لذت و پلیسه یکی را انتخاب کنید. او لذت را انتخاب کرد.
من در اینجا در BH ترنسوستیت هستم و دوست دارم به سیاه پوستان با این کالیبر خدمت کنم
من در اینجا در BH ترنسوستیت هستم و دوست دارم به سیاه پوستان با این کالیبر خدمت کنم
من یه مرد سیاهپوست میخوام تو الاغم