60 تا متاهل و تک دست، ولگرد خورد. یک روز عادی در دفتر حسابداری و یک مشتری وارد می شود. صاحب یک بودگا، او آمد تا به برخی از سوالات در مورد یادداشت ها پاسخ دهد. گفتگو به خوبی جریان داشت و به زودی دوستی ایجاد شد. حسابدار که خیلی شیطون است، چون دیوانه یک مرد متاهل است و سعی میکرد بیرون بیاید، شروع کرد به تذکر دادن. پس بچه دهانش را روی موهای درشتش انداخت و سپس الاغش را به او داد اما خواست که شیر را در دهانش بگذارد.